امشب داشتم همینطوری برای خودم وبلاگ گردی میکردم و کاملا بیخیال 3 تا امتحان فردام شده بودم و هستم !! که یهو برخورد کردم به یه وبلاگ با مضمون اینکه صبح ها سخت از خواب بیدار میشد و اینا .. یاد خودم افتادم .. صبح ها ما همیشه یه دعوای بســـــیار شدیدی توی خونمون برپاست از شب قبلش شروع میکنم :
من : مامان ساعت شد 12 . دارم از زور خواب کور میشم .. مانتوم رو میشوری و اتو کنی ؟
مامان : خیر نبینی بچه ! من مانتو های خودم هنوز مونده .. اما چون خوابت میاد ایراد نداره .. برو بخواب غمت نباشه ..
و منم بوسه این نثار گونه ی مامان میکنم و با چشمانی پر از پیروزی به سمت اتاقم میرم در اتاق رو محکم میبندم و به سمت تختم میرم .. اینجا دو راه داره : 1- یا کتاب میخونم , 2- یا فیلم میبینم … یعنی سخت ترین امتحانا رو هم داشته باشم این ساعت های شب فقط مخصوص خوش گذرونی خودمه ! تا حدودای 3 بیدارم … ساعت 3 هم با چشمایی قرمز نمیفهمم چطوری خوابم میبره …
و اما صبح .. پدر از ساعت 6 پا میشه تا منو ساعت 6:45 بیدار کنه .. اولین بار که صدا میکنه من همچنان خوابم .. تنها صدایی که ازم در میاد اینه : بازممم ؟؟ ولم کن !!! برو بیرون در رو ببند ! دقت کنین اینو تو خواب میگم !!
دفعه ی دوم لای چشمام رو باز میکنم بابام رو میبینم که از ترس جیغ های سر صبح من دم در اتاق وایساده و صدام میکنه … میگم برو 5 مین دیگه بیا …
دفعه سوم دیگه داد میزنه میگه » به درک .. اصلا نرو » .. منم که رو نیست .. سنگ پای قزوینه ! میگم اوکی پس بزار بخوابم در رو هم ببند !!
دفعه چهارم مامانم میاد و اون دیگه جرئتش از پدر بیشتره از مرز در اتاق میگذره و پتوی گرم رو توی اون هوای سرد با جیغ و داد از روم میکشه منم که ماشا الله با جیغ های مامان موهام سیخ میشه دیگه کلا از خواب میپرم !!
یه دعوا با مامان میکنم که این چه وضعشه .. صبح اول صبخ آدم اعصابش خورد میشه و خلاصه یه لیوان چایی میخورم .. در هنگام چایی خوردن چشمامو میبندم و روی میز به حالت خواب و بیداری در میام که یه جیغ دیگه کافیه که کلا بگم من غلط بکنم دیگه بخوابم !!
و میرسم مدرسه حالا .. اما هیچ چیزی به اندازه اون دست زدن و رق/صیدن اول صبح بچه ها خواب رو از سرمون نمیگیره
میگم خلاصه برنامه ای داریم صبح ها .. تیکه های جالبی هم میام این وسط .. مثلا دوران انت/خابات و اینا بود .. بابام صبح اومده میگه پاشو مدرست دیر شده .. میگم ولم کن من با رییس/ جمهور هماهنگم
عزيز دلم ممنون كه به سراغم اومدي…. وبلاگت رو به لينكاي گوگل ريدرم اضافه كردم تا سر فرصت بيام پستهاتو بخونم….
مرسی که خودت اومدی عزیزم 😉 … امیدوارم بازم اینجا ببینمت ..
سلام خانومی
خوبی تو؟؟؟
چقدر بامزه ست این از خواب بیدار شدنات… کلللی خندیدم.. من خیلی خیلی خواب آلود هستم و به قول داداشم «ذلیل خوابم» اما اگه کاری داشته باشم اتوماتیک بیدار می شم (بماند که هاپوکوماری هستم تا دو سه ساعت) …
درباره جوغولی هم باید بگم خیلی خوبه که نخریدی.. البته جوغولی طفلکی اصلا موجود زنده نیاز نداره برای خوردن. من بهش دل گوسفند و مرغ می دم و گاهی سنگدون یا گوشت قرمز.. اما حیوون زنده ابدا.. البته که جوغولی ما مینیاتوریه و کلا از 21 سانتیمتر بزرگ تر نخواهد شد اما فعلا با همین گوشت ها حالش خوبه…
ولی خیلی وحشیه.. یعنی هر روز صبح که می شه انگار این طفلکی رو تازه دیدی.. برات گارد می گیره و اصلا یادش نمی اد که تو مثلا مامانشی که این همه سال بهش غذا دادی (خوبه حالا کلا دو هفته بیشتر نیست که دارمش ها!!! این همه سال) خلاصه همون کاسکو بهتره.. این خیلی گناه داره و آدم اذیت می شه وقتی این همه ترسش رو می بینه….
مرسی که سر زدی.. خیلی خوشحال شدم که با هم آشنا شدیم… انشالله دوستی پایداری داشته باشیم. همیشه شاد باشی…
سلام عزیزم ..
پس من و تو خیلی هم دردیم از این جهات :دی
حالا که اینشکلی میگی میبینم چقدر خوب شد نخریدم .. آخه میدونی آدم دلش میسوزه اینا رو تو قفس میبینه .. مثلا با کاسکو میتونی ارتباط داشته باشی که احساس تنهایی نکنه اما با جغد نمیشه .. !
اما خب صداشونو دوست دارم .. فکر کن شب باشه و خونه پر از صدای این جغده .. بشینی کتاب ترسناک هم بخونی … 😀
مرسی که شما سرزدی :* … منم همینطور … الان هم ادت میکنم جیگر …
وای منم صبح ها همینجوری بیدار میشم :))
البته من چایی نمیخورم فقط شکلات :دی
ولی من تا ساعت 10 همچنان خوابم تو کلاس :دی
نه دیگه ما مدرسه که میریم بچه ها سر صدا میکنن خواب از سر آدم میپره :دی
پیفام خصوصی چرا نداره اینجا؟ :پی
عزیزم ما اینجا تو وردپرس » پیغام » خصوصی هم نداریم چه برسه به «پیفام » 😀
سلام خوابالو.
وقت می خواد !
درست می شم.
مطمئنا همینطوره …
خوابالو هم خودتی تازه 😀
سلام خوبی؟!دلم خیلی برات تنگ شده.کاش میشد امروز ببینمت!جات خیلی خالی بود!خیلی خوش گذشت!
!!!فعلا عزیزم!!!
تو همچنان آدم نشدی راجب متن نظر بزاری 😀
کوفتتون بشه ! حالا ایراد نداره من میرم شهر سن پطرزبورگ شما بدبختا برین فیلمشو ببینین 😛
من هنوز این مشکل صبح پاشدن رو دارم !
همه کلاس هام از 10:30 شروع میشه !…
بهت امید وار شدم…
تو که بی حسی رو گذاشته بودی کنار مثلا :دی
:)) 2روز ورزش کردم ! تا یه سال بیمه شدم دیگه….
داشتی آدم میشدی دیگه … دوباره برگشتی سرخونه اول 😀
خسته ام
نیستم و هستم در این دنیای خالی
در این جهنم خوش نقش
در این کوچه ی بی انتها
چیزی نیست که بنویسم برات
اما دوست دارم حالت خوب باشه
لااقل میدونم خیلی بهتر از منی
قربانت
حسین
نیچ نیچ نیچ نیچ نیچ!
کانفیوز شدم!
ازت ناامید شدم!
دختر بد!:)
من ساعت 3.5 صبح از خواب بیدار میشم تا ساعت هشت برسم مزخرفکده ی اندیشه!
(البته یه دو سه روزی پیچوندم! 🙂 )
بعد سرکار عالیه تا ساعت 7 میخوابی!
بعد میگن چرا آبلیمو ترشه!(!)
من از تو نا امید شدم !! .. من که دخترم .. پسرا که باید بدتر از این باشن که :دی
پسر کلا نباید پاشه از خواب 😀
بعد میگن چرا من چیپس سرکه ای دوست ندارم !! (!) همون خانم کتابخونه ایه :)) Lol :))
کی!
اووووووووووووووووووپس!
شما هم آره! دی:
من که نمیدونم کیه اما فک کنم ترسناکه … سوژه میکنم حالا :دی ..
دخمل در این زمینه احساس تنهایی نکن!! من با این سن(!) و هیکل هر روز همین بساطو دارم 😀
البته اگه خودم دلم بخواد هر ساعتی باشه 3سوت بلند میشم اما صبح واسه دانشگاه…نـــــــــــــــــه!!!
بعد نصفه کلاسای 8صبحمو نمیرم! چون احساس میکنم الان بدنم نیاز به خواب داره 😀
بقیشم 7ونیم پامیشم که8و ربع از خونه برم و 8ونیم سرکلاس باشم!!
پ.ن:منو دیدی به خودت امیدوارم شدی؟:))
این نیاز رو خوب اومدی :دی
آره دیگه امیدوار شدم که خودم تنهایی فقط اینطوری نیستم .. کلا ماها ددرست بشو نیستیم 😀